سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرستوی مهاجر

من کیستم سه شنبه 86/2/25 ساعت 7:30 عصر

می خواهم  خودم را برایتان معرفی کنم:

در یک غروب غمزده وخالی از امید             نقش مرا به چهره هستی خدا کشید

از سیل اشک وآتش عصیان وخاک عشق         غم را که آفرید مرا نیز آفرید

نامم یوسف است آنچه که به شکل قطعه ادبی می خوانید سرنوشت شوم من است از شما که دارید می خوانید

میخواهم برای لحظه ای از جا برخیزید وروی پایتان بایستید................... حالا بنشین خواهرم .برادرم

ازتومتشکرم گفتم لحظه ای بایست تا بهتر مرا بشناسی من توام با کمی تفاوت . خدا لطفی که به تو کرده از من دریغ کرده نمی دانم چرا؟... آره من حق راه رفتن ندارم وسایر حقوق نیز به راحتی از من گرفته شد

تلاش من بی فایده بود برای عوض کردن این شرایط .روزی که این بیماری لعنتی مرا در خویش گرفت وچشم باز کردم گفتم دور وبرم پر آدمه حتما کمکم میکنند باید خودم بالا بکشم  آره واقعا هم همین طوره بجز

جایی که من در ان زندگی میکنم بر عکس شد من بودم که کمکشان کردم ولی باز هم تنهام گذاشتن..........


نوشته شده توسط: طوفان


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

نام تو
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
5589


:: بازدیدهای امروز ::
0


:: بازدیدهای دیروز ::
13



:: درباره من ::

پرستوی مهاجر

:: لینک به وبلاگ ::

پرستوی مهاجر


:: آرشیو ::

تابستان 1386
بهار 1386



:: خبرنامه ::