بسم الله الرحمن الرحیم
سلا م ای تنها بهونه واسه نفس کشیدن
هنوزم دل پر میزنه واسه به تو رسیدن
واسه جواب نامه ات میدونم که خیلی دیره
بذا به حساب غربت نکنه دلت بگیره
سلام به تو که از جنس نوری وشنیدن صدای ملکوتی و دل انگیزت آبی است بر آتش درون
مرغ سرگشته دلم می خواهدپرواز کند وبرای لحظه ای تورا دیدار نماید اما زندانی است و
بسته به زنجیر جبر فلک چون پرستوی شکسته بال وخسته. ازاین دنیا برایم قفسی ساختند و
بی هیچ محاکمه ای مرا محکوم کردند به سوختن وساختن .گر تو را چشم بستندمراهم از تمام
گامهای زندگی محروم کردند.دل شکستند مردمش بسی که جز رویای رفتن بسر ندارم تو را
شهری ازنور سهم بود ومرا دهکده ای سیاه.آنجا که گفتم یاریم میکنند هرجا که زمین خوردم
خندیدند سنگ انداختند حتی جایی که یاریشان کردم.مریم جان از قصه من شعری بساز پر از
شور وعشق واشک .گفتی که مرا با بهارکاری نیست واز پاییز گفتی .میخواهم از بهاربرایت
بگویم مرا ازآن سهمی نیست جزباران بهاری که از دو ناودان چشمم فقط در تنهایی همیشه
جاریست .ببخش گر آزردمت با تلخی کلامم من درگوشه ای از این سرزمین دارم آرام آرام
میسوزم وچون شمعی خاکستر میگردم بی هیچ یاوری .مریم بگذار از عشق برایت بگویم
کودک یتیم دل رابه دست هر که سپردم گریان پس فرستاندند.من نسپردم آمدند وازعشق گفتند
من میدانستم نخواهند مانداماانقدر ماندند تادل رابه افسون عشق انداختند وسپس این قلب ترک
خورده راشکستند وکنون برروی تکه تکه هایش به پایکوبی مشغولند باورکن من آنهارابخشیدم
وامیدوارم مرا ببخشند اگر شکست من راضیشان نکرده.اگربازیچه خوبی نبودم واگرطاقت
نیاوردم وآنها اسباب بازیشان را از دست دادند ....
نامم یوسف است ومتولد آبان راستی چرا زندگی در همان پاییز ماند .وفقط پاییز بود وزمستان
خداوند به من استعداد فراوان دادولی درجایی بی امکانات ودرخانواده ای فقیر.مریم من مدیون
آنها هستم واین دین بر شانه های ناتوانم سنگینی میکند .تمام ماندنم بخاطر جبران این همه
خوبی است میدانم از کامپیوتر خوشت نمی آید ولی بازهم آدرس وبلاگم را می نویسم امیدوارم
به کلبه درویشان سری بزنی www.tofansea.parsiblog.com
و ایمیلم: www.tofanyj@yahoo.com
می سپرمت دست خدا تو هم اگه دوسم داشتی بیا